زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه...
صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده ...
مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره ...
که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته...
زن : عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست ...
من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم...
میره پیشه پسرش و ازش می پرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟
هی خانوووم ، تنهااااام بزار ، بهم دست نزن...
نظرات شما عزیزان:
وبلاگ کاملی دارید ممنون میشم درباره وب من نظر بدید وراهنماییم کنید
[ جمعه 17 شهريور 1391برچسب:عشق پاک,مرد مست,داستان عشق,داستان کوتاه,ازدواج,سن ازدواج,دخترونه,جواهرات,, ] [ 18:18 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[